کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

روزهامون اینطوری می گذره...

روزهامون اینطوری می گذره که صبح تا بعد از ظهر فقط مشغول تو هستم ... صبحانه می خوریم ، بعدش حتما  تعویض لباس لازم شدی !!! بازی تا نزدیک های ظهر ، ظهر که می گم 1 ، 2 ظهر منظورمه بعد ناهار ، بازم عوض کردن لباس، بعدشم حتماً دیگه خسته شدی و با یکم غرغر شیر می خوری و تا ساعت 4 یا 5 می خوابی . تو اون چند ساعتی که خوابی من حسابی به کارام می رسم !!!! ( فکر کردید می خوام بگم حسابی استراحت می کنم !!! ) بعدش هم با هم می ریم پارک ... الناز دختر خاله ات رو چند روزی آوردیم خونمون و حسابی با هم بازی می کردید.... بعداز ظهرها هم سه تایی می رفتیم پارک ... حسابی شیطون شدی ، بعضی وقتا حسابی از دستت کفری میشم !!! دوست دارم گریه کنم !!! ولی باز من...
9 خرداد 1392

کیان در جشن عروسی

عزیز مامان سلام ، ایشاا... عروسی خودت گل پسرم 26 اردیبهشت عروسی دختر عمو ثریا بود . شما هم که مجلس را حسابی با قردادنت گرم کرده بودی ... علاوه بر دست و پا و کمر که در رقص شما ازش استفاده می کنی با چشم و ابرو هم یه کارایی می کنی !!!! فداااااااات ...
9 خرداد 1392
1